توسط ........ | پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۱ | 10:23
داریم میریم دکتر،مامان روح و روانش بخاطر بابا بهم خورده،دیشب تا صبح اصن نتونست بخوابه.
این چند روز مث کارگرا بودم،الانم یادم رفت یه کرم بزنم به دستم،میسوزه بخاطر خشکی که از تینر و شوینده گرفتم.
صبحونه نخوردم،یواشکی اومدم بیرون،چون بابا نمیزاره من برم.
شهر شلوغه،همه خوشتیپ و خوشگل،منم ماسک زدم که صورت بهم ریختم دیده نشه،البته تیپم با اینکه بهم ریختم بد نیست،بازم به نظر خودم.
برم بقیه شو بعدا میام میگم
برچسب : نویسنده : miiiibiiiinam بازدید : 32