توسط ........ | پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۱ | 21:4 دیشب تا صبح بیدار بودم و تمام پستای وبمو که از سال ۹۷ بود رو پاک کردم.اولین بار که اینجا شروع کردم به نوشتن ۱۶ سالم بود حدودا.قبلش توی دفتر مینوشتم،دفترمو قائم میکردم اما خب خواهرم همیشه فضولی میکرد.بعضی از مطالب رو دیشب که پاک میکردم قبلش میخوندم، چقد غم همیشه داشتم،اون موقع ها میگفتم خدایا من فقط ۱۸ سالمه،۱۷ سالمه فلان سالمه چرا اینقد منو با غم آفریدی؟مث اسکولا دنبال جواب بودم،الان نمیگم چندسالمه،یکم بهش فکر میکنم بعد خودمو سعی میکنم سرگرم کنم.چیزی که جالبه از همیشه تا الان آرزوی مرگ داشتم.........امروز رفتیم دکتر اعصاب،دکتره یجوری بود ولی باسواد بود،خودش همه چیزو تشخیص داد،حقیقت رو بگم؟؟؟از اینکه هربار بخاطر دکتر با مامانم رفتم بیرون خوشحال نیستم.یه بار پارسال بود رفتیم دکتر،مامان جلوی دکتر بغضش ترکید گریه کرد،امروزم همونجوری،منم اومدم دستمال بردارم بدم دستش،اشک خودم اومد بیرون،خودمو نگه داشتم،
میدونین چطوری باید گریه رو نگه داشت؟؟؟ یه روشش اینه که نفستو حبس کنی و بعد آروم آروم نفس بکشی،یه وقتایی دندونات رو بهم فشار بدی و سعی کنی لبخند بزنی و...من همیشه از این روشا استفاده میکنم فوقش یه قطره اشکت میاد ولی جوابه.اشکمو همه درمیارن تجربه زیاد دارم.............بعد از دکتر، رفتیم داخل پاساژ که رنگ مو بخریم برا مامان،چیز جالبی که دیدم،این بود که فروشنده اون مغازه به شدت بازاریابیش خوب بود،ببین اول که شروع کرد با ما خودمونی صحبت کردن،انقد گرم و مهربون،بعد گفتیم فلان محصول رو میخوایم،اول ک من یه پیتزای فضایی هستم!🍕...
ادامه مطلبما را در سایت من یه پیتزای فضایی هستم!🍕 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : miiiibiiiinam بازدید : 55 تاريخ : پنجشنبه 25 اسفند 1401 ساعت: 23:53